بوی بهار می دهد باد صبا ز هر طرف


سبزه دمید عیش کن ساغر می منه ز کف

موسم تاب خانه رفت از پی گل به باغ رو


بر لب جویبار بر شیشه ی می ز طاق و رف

پیش که سر نهی به گل باده بخور به پای گل


گر ز جهود بایدت کرد یکی به ده سلف

دامن دوستان مده گر برود سرت ز دست


بخت مران چو من ز در عمر مکن چو من تلف

تا نخوری به جای مل خون جگر به وقت گل


سینه مکن چنان که من تیر فراق را هدف

من به کدام دلخوشی می خورم و طرب کنم


کز پس و پیش خاطرم لشگر غم کشیده صف

هست غم جهان مگر وقف دل خراب من


مادر روز و شب نزاد از پی غم چو من خلف

الحذر از دم صبا زان که درو زد آتشی


آه نزاری نزار از نفس سموم تف